بالاخره یک روز خواهم آمد
تو را در آغوش خواهم گرفت
او را در آغوش خواهم گرفت
در تمام آغوشهای دنیا خواهم خندید
در تمام آغوشهای دنیا خواهم گریست
و بعد خواهم گفت :
"دلت را به من بده ، میخواهم جراحیش کنم "
و آنوقت درد را از با سرنگ از آن بیرون خواهم کشید
و بعد خواهم رفت زیر تگرگ و باران خواهم ایستاد
و آنقدر خواهم ایستاد تا از هم گسیخته شوم
وباز هم خواهم ایستاد تا مولکولهای قطرات با مولکولهایم بیامیزد
و بیشتر خواهم ایستاد تا اینکه اتمهای شسته شده ام بروند و بنشیند در فاصله میان اکسیژنها و نیتروژنها
و طولانی تر خواهم ایستاد تا اینکه ذره ذره شوم به همان اندازه که "گل من " کشف کرد
و بعد بادهای شرق و بادهای شمال و بادهای غرب و بادهای جنوب
و زنبورهای زرد ، ذراتم را در تمام هستی خواهند افشاند و جوانه خواهند زد آن بذرها،
در قلب هر زنی ، در قلب هر مردی ، در قلب هر موجودی ،
و محافظ خواهند بود
وهر زمان که درد را ببینند که مرموزانه از گوشه ای رخنه میکند ،
به بیرون هدایتش خواهند کرد
و بعد از آن دیگر همه لبخند خواهند زد
و عشق جاودانه خواهد شد .
این باعث تلخ شدن روزای قبلشه :)
فکر نکنم
سلام بانو؛
پیچیده بود واقعا!
ولی میگم چون آخرش گفتید همه لبخند خواهند زد، یعنی بقیهشم قشنگه!
نزدیکترین دوستان من یه خصلت مشترک دارن. اکثر اوقات و بدون دلیل لبخند میزنن.
امیدوارم شما نیز هم همیشه لبخند بزنید.
بابت هندونهها نیز هم سپاس.
سربلند باشید.
درود بر میناخانم فردوس ؛
هندوانه ها قابل شما را نداشتند !
راستی!
قالب وبلاگتون خیلی عالیه! دوستش داشتم.
..فقط قالبمان ؟!! باز هم جای شکرش باقیست ..ستون به ستون فرج است
خب اگه خود وبلاگ عالی نبود که من توش نبودم الان!
ما مزاجمان گرم است ، سردی هندوانه برایمان ضرر دارد !
( هر چند جملتان کلی ایهام دارد برای خودش )