آن زمان که رنج می آید ؛ از دست رنج زاری و ناله نکن .. بلکه رنجت را تبدیل کن به بهترین چیزی که ممکن است تبدیل شود . اگر به رنج مهلت بدهی و اگر برایش جایگاه قائل شوی برتو حکومت خواهد کرد ؛ تورا در خودت مچاله خواهد نمود و خودش روزهای زیبای زندگیت را از تو خواهد دزدید.
نکن..با خودت این گونه نکن . رنج را کناری بگذار و آنچه را که باید امروز انجام دهی انجام بده ؛ بهترین آنچه قرار بوده انجام دهی به بهترین شکلی که قادری انجام دهی.
بهترین ها را که انجام دهی کم کم متوجه خواهی شد رنج یک توهم زاییده تخیلت بیش نیست .
لذت ها را ببین و تا جایی که می توانی بزرگشان کن .
شادی را هرجا دیدی بر طبل درونت بکوب و برقص .
خورشید همیشه می درخشد ؛ کافیست پرده را کنار بزنی .
گاهی چقدر دلمان میخواهد وسط یک سیب بنشینیم ؛
و یا چقدر دوست داریم عطر نارنگی شویم ؛
چقدر دلتنگ مورچه های بالدار میشویم و چقدر نیمه های شب خودمان را غرق بوسه های
پیچ امین الدوله میابیم ،
گاهی ساقه لطیف علفی خودرو میشویم و با هر نسیم میرویم تا مرز بیکرانگی
گاهی ما چه نازک میشویم
قاصدک زیاد بود ...بچه که بودم ... باد میاوردشان داخل حیاط و من با خوشحالی میدویدم : "خبر ..خبر .. قاصدک برایم خبر آورده .. "
و بعد خیلی آرام و باملاحظه برش میداشتم و میبردم در پستوی خانه قایمش میکردم .
الان سالهاست که دیگر قاصدک با باد نمی آید و یا..شاید هم من دیگر به حیاط سرنزنده ام ..